امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

غوغای چشمهای من و تو...

 

    اعجاز ما همین است

   ما عشق را به مدرسه بردیم

   در امتداد راهرویی کوتاه

   در آن کتابخانه کوچک

   تا باز این کتاب قدیمی را

   که از کتابخانه امانت گرفته ایم

   - یعنی همین کتاب اشارات را -

   با هم یکی دو لحظه بخوانیم

   ما بی صدا مطالعه می کردیم

   اما کتاب را که ورق می زدیم

   تنها

   گاهی به هم نگاهی ...

   نا گاه

   انگشت های "هیس!"

   ما را

   از هر طرف نشانه گرفتند

   انگار

   غوغای چشم های من و تو

   سکوت را

   در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !

   "قیصر امین پور"




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 69
بازدید کل : 231863
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ